درباره
تماس
همه مطالب
خانه
سرگرمی
حکایت و داستان
از ماست که بر ماست
بازدید:
198
حکایت و داستان
صادقی
درخت جوانی نزد درخت پیری رفت و گفت: «خبر داری که چیزی آمده که ما را میبُرد و از پایمان میاندازد؟»
درخت پیر گفت: «برو ببین از ما هم چیزی همراه او هست؟»
درخت جوان رفت و دید سری از آهن و دستهای از چوب دارد. پس نزد درخت پیر برگشت و گفت: «سرش آهن و تنهاش چوب است.»
درخت پیر آهی کشید و گفت: «از ماست که بر ماست.»
منبع: یکی بود
مطلب قبلی
تنها راه ورود بشر به بهشت
مطلب بعدی
شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه حج
نظرات
نظر شما در مورد این مطلب چیست؟
ثبت
دیدگاه
پر کردن کلیه فیلدها الزامی میباشد
پر کردن کلیه فیلدها الزامی میباشد
پر کردن کلیه فیلدها الزامی میباشد
فرمت ایمیل صحیح نیست
مطالب مرتبط
داستان شخصى كه تخم مرغش افتاد و نشکست
داستان فقيه بنى اسرائيل و مرگ همسرش
مردی که در اتاقش را قفل می زد
مقصود توئی ؟!
سفارش میت
دین فروش !
جمجمه سرد!
داستان؛ خانهای در آرزوی کدبانو
داستان ” زندگی عجیب آبدارچی مایکروسافت”
حضرت عیسی، عابد و جوان گنهکار
اخبار
سیاسی
اقتصادی
اجتماعی
بین الملل
ورزشی
حوادث
گوناگون
سلامت
فناوری
موبایل
تبلت
لپ تاپ
کامپیوتر
نرم افزار
گجت
هوش مصنوعی
اینترنت و شبکه
تحول دیجیتال
گیمینگ
سبک زندگی
کار و زندگی
تناسب و زیبایی
دکوراسیون
موفقیت
مد و لباس
آشپزی
دسر و شیرینی
سفره آرایی
خانواده
آشپزی رژیمی
سلامت
بیماری ها و پیشگیری
سلامت روان
سلامت دهان و دندان
تغذیه و سلامت
ورزش و سلامت
پوست،مو،زیبایی
سلامت خانواده
داروهای گیاهی و طب سنتی
مذهبی
مهدویت
پاسخ به شبهات
احادیث و روایات
ادعیه و زیارات
آموزه های اخلاقی
سیره معصومین(ع)
در محضر قرآن
سرگرمی
فال و طالع بینی
مطالب طنز
معما و تست هوش
حکایت و داستان
ضرب المثل
بازی های محلی
تصاویر دیدنی